کد خبر 273106
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۲۷

شهیدی که رتبه یک کنکور بود

شهیدی که رتبه یک کنکور بود

رتبه یک کنکور کشور بود. دانشجوی نخبه دانشگاه «شریف»، اما نگاهش به افقی دیگر بود.

به گزارش پایگاه خبری حیات، «ما کار کوچکی نکردیم. بالای نرده‌های لانه جاسوسی آمریکا که بودیم، احساس کردم فرشته‌های هفت ‌آسمان نگاهمان می‌کنند. به خود گفتم ما که این کار را کردیم، یا از روی نرده‌ها به آسمان چنگ می‌زنیم، یا با سر به قعر جهنم می‌رویم.» این سخن یک دانشجوی خط امام است که تصویرش آن روزهای تصرف لانه جاسوسی، مرتب روی صفحه تلویزیونهای جهان بود. رتبه یک کنکور کشور، دانشجوی نخبه دانشگاه «شریف»، اما نگاهش به افقی دیگر بود. او باید رتبه یک آزمون عشق می‌شد. برای جان «محسن وزوایی» خریداری جز خدا نبود!...

دهم اردیبهشت 1361 در جریان عملیات «بیت المقدس»، تک ستاره ای در افق خون، طلعت اشراق آسمانی اش را آغاز کرد که از رتبه اول کنکور کشور و دانشجویی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف، تا رتبه اول شدن در دانشگاه عشق، راهی پیمود به روشنای «شهادت» و صعودی کرد به بلندای مردانگی و شرف و پاکباختگی در راه عقیده و فداکاری مخلصانه در مسیر فضیلتهای الهی انسان. «الی بیت المقدس»، معبری بود برای معراج «محسن وزوایی» بر سدره المنتهای قرب و یقین و فراتر از فتح خاک، گذرگاهی برای تشریق جان عاشقش که خود در وصیتش نوشته بود: «شهادت آرزوی ماست. ما خدا را در جبهه ها دیدیم...» برای این سالک دلباخته، «بازی دراز» فقط میدان جنگ نبود. خرابات عشق بود و خمخانه سرمستی و سکر و سماع عارفانه و: «رقص اندر خون خود، مردان کنند...» او در اولین مرحله عملیاتی به وصل دوست رسید و نیمه راه، یاران و همرزمان و همسنگران را تنها گذاشت و خود به قافله شهیدان پیوست که کمتر از یک ماه بعد، به فتح خرمشهر منجر شد. اما محسن، فتح الفتوح خود را تمام کرده بود. او فاتح اقلیم جان شده بود و گشایشگر آفاقی به وسعت بیکرانگی عشق... او پیشتر از سوم خرداد 61 از بیت المقدس روح واصل خویش به عرش وصال حق رسیده بود و فاتح خونین شهر شهود و شرف و شهادت شده بود. او از همان زمان فاتح شده بود که بین خویشتن و خدایش، از خودش عبور کرد و پا بر سر همه تعلقات دنیایش زد و در وصیتش نوشت: « اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید، آنرا به روی مین‌های دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکی به اسلام کرده باشد.»


دارید گناه می‌کنید شما!

پنجم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در محله نظام آباد تهران، در خانواده ای اصیل و مذهبی و مومن، دیده به جهان گشود. دوره دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد و دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر هشترودی تهران گذراند. محسن وزوایی، در سال‌های نوجوانی با راهنمایی‌های مؤثر پدرش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از هم‌رزمان مرحوم آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت. 
مادر شهید درباره روحیات و اخلاق او از سالهای کودکی، چنین می گوید: «محسن خصوصیات زیادی داشت . این بچه از اول با خدا و با تربیت و مودب بود. حتی در خانه با هم بودیم. هر وقت از منزل می خواستیم بیرون برویم کنار می ایستاد، من اول می رفتم در ماشین را باز می کرد. دست پشت من می‌گذاشت که اول من سوار ماشین بشوم، حتی این مرتبۀ آخر، یک شب ساعت یک نیمه شب بود که به منزل آمد ناراحت شده بود و عذرخواهی می‌کرد که ببخشید من بی‌موقع آمدم، بچه ها باعث شدند و مرا به منزل فرستادند. حالا می بینم که دوستانش می گویند در محل شناسائی شده بود و گفته بود که خیلی دردآور است برای من، که انسان بایستد در مقابل دشمن و بجنگد و بعد بیاید اینجا و از پشت سر به دست این بزدلان، مفت کشته شود. روی این اصل هم لباس شخصی می پوشید و هم اینکه به ما نمی گفت که من شناسائی شده ام. زمستانها می دیدم که دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گرفت، حتی این اواخر که آمده بود که دستش را برق بگذارد می دیدم که هر روز، روزه است. گفت روزه قرضی هایی است که من در جبهه نگرفتم، می خواهم بگیرم. این مرتبه آمد خندیدم و گفتم که دیگر روزه نمی گیری. گفت نه دیگر روزه هایم تمام شد. خیلی مومن بود. بچه های دیگرم هم هستند تمامشان با خدا و نماز و با ایمان هستند، ولی این دیگر از همه لحاظ مافوق همه شان بود، حتی این مرتبه صبح بود که داشت قرآن می خواند. ما نشسته بودیم صبحانه می‌خوردیم و صحبت می‌کردیم. قرآن که تمام شد ناراحت شد. گفت وقتی قرآن کسی می‌خواند، در مقابل معبودش باید با احترام بنشیند و صحبت نکند. گناه می کنید شما! چند روز بعد که خبرآوردند شهید شده، دیدیم که همانطور مؤدب ودست به سینه در مقابل معبودش، پاهایش را هم جفت کرده، هر چه از خدا می‌خواست همان الحمدالله نصیبش شد...»

رتبه «1» کنکور سراسری، دانشجوی نخبه «دانشگاه صنعتی شریف»

در سال ۱۳۵۵ با کسب رتبه اول کنکور سراسری کشور، به دانشگاه راه یافت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف که آنزمان دانشگاه صنعتی آریامهر نام داشت، مشغول به تحصیل شد. پس از ورود به دانشگاه، به جریان مکتبی انجمن‌های اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و هم زمان با شرکت در فعالیت‌های سیاسی و جلسات عقیدتی، از سال ۱۳۵۶ مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه عهده دار شد.

رتبه یک «کنکور»، رتبه یک دانشگاه «عشق»

دارم پر در می‌آورم! برای فوق لیسانس و بالاتر، به آمریکا می‌روم

هنوز انقلاب پیروز نشده بود و او می‌خواست درسش را ادامه دهد. بچه درسخوانی بود. برای همین بهترین دانشگاه ایران و در همان رشته‌ای قبول شد که دلش می‌خواست. اتفاقا در نامه‌ای برای خواهرش که در خارج درس می‌خواند، نوشت: «آن‌قدر خوشحالم که حد و مرز ندارد و به قول معروف، دارم پر درمی‌آورم. من در دانشگاه آریامهر تهران (شریف فعلی) قبول شدم. به‌ این‌ ترتیب فکر می‌کنم مسأله خارج رفتن منتفی شده و به خواست خدا اگر ممکن شود، برای گرفتن فوق لیسانس و بالاتر به آمریکا خواهم رفت.» اما تقدیر برای او چیزی دیگر در نظر گرفته بود...

فاتح  «جمشیدیه» و «عشرت آباد» در روز 22 بهمن 57

در سال‌های ورودش به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان می‌داد. این جوان مبارز و پرشور، از تظاهرات خونین ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ و هنگام ورود امام خمینی (ره) به ایران، در همه صحنه‌ها از پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود.  همه جا از زمره پیشتازان و میانداران تظاهرات مردمی بود. در نبردهای مسلحانه روزهای سرنوشت ساز 19 تا ۲۲بهمن ۱۳۵۷، حضوری فعال داشت. به ویژه طی جریان تصرف دو پادگان مهم رژیم شاه در تهران ،یعنی «جمشیدیه» و «عشرت آباد» که در پیروزی انقلاب و سقوط رژیم شاهنشاهی بسیار تعیین کننده بود، نقش مهمی ایفا کرد. 

سوالی که سخنگوی «دانشجویان پیرو خط امام» از جهانیان پرسید

محسن وزوایی در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تهران شرکت داشت و با داشتن تسلط به زبان انگلیسی، در نقش سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام در دوران اشغال سفارت ظاهر شد. در این مدت چهره او بسیار در قاب رسانه‌های بزرگ و معتبر بین المللی ظاهر می‌شد. از جمله در مصاحبه‌ای که با شبکه تلویزیونی ZDF آلمان داشت، گفت: «ما هم با قوانین و شئون دیپلماتیک دنیا آشنایی داریم، ما هم می‌دانیم که دیپلمات‌ها در کشورهای خارجی مصونیت دارند. از این‌ها گذشته، قوانین دین ما، اسلام هم به ما توصیه می‌کند با میهمان به درستی بر خورد کنیم، اما متاسفم که بگویم اینجا نه سفارتخانه بود و این‌ها هم نه کاردار و دیپلمات. شاید برای شما باور کردنی نباشد، اما ما بعد از گذشت چند ماه از انقلاب، فهمیدیم که سرنخ بسیاری از توطئه‌ها اینجاست. ما ایمان پیدا کردیم که درگیری‌های کردستان، گنبد، بلوچستان و خیابان‌های تهران از این جا خط می‌گیرند. همین جا توضیح بدهم که ما با دولت ایران کاری نداریم. خط ما از خط دولت آقای بازرگان (دولت وقت ایران) جداست. ما تعدادی دانشجو هستیم که برحسب احساس وظیفه دینی، برای خشکاندن توطئه آمدیم و سفارت آمریکا را تصرف کردیم. شما اگر واقعاً دنبال حقیقت هستید، این حرف‌های من را که سؤال همه مردم ایرانی‌ها و مردم آزاده است، به دنیا مخابره کنید تا یک نفر پاسخ ما را بدهد. ما می‌گوییم اگر اینجا سفارتخانه است، چرا این همه سیستم‌های پیچیده شنود و جاسوسی در آن نصب شده؟ چرا این همه سند را در دستگاه‌های کاغذ خردکن ریختند و نابود کردند؟!»

از فرماندهی مخابرات تا فرماندهی اطلاعات و عملیات سپاه

محسن وزوایی در سال ۱۳۵۸ هم زمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد انقلابی پیوست و در دوره‌ای فشرده، آموزش‌های چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرد، سپس سرپرستی واحد اطلاعات و عملیات را به عهده گرفت. پس از این‌که ماجرای لانه جاسوسی آمریکا به پایان رسید، محسن وزوایی دوباره به دانشگاه بازگشت و در ادامه فعالیت‌های خود به جهاد سازندگی لرستان پیوست. مدتی در خرم‌آباد بود و سپس به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد. بعد از آن به پادگان آموزشی امام حسین علیه‌السلام رفت که در آن‌جا وی را به‌عنوان فرمانده گردان نهم پادگان ولیعصر (عج) معرفی کردند و این گردان به منطقه بازی‌دراز سرپل‌ذهاب اعزام شد و در عملیات بازی‌دراز نقش داشت. 

رتبه یک «کنکور»، رتبه یک دانشگاه «عشق»

فرماندهی «تیپ 10 سیدالشهداء (ع)» و «تیپ محمد رسول الله (ص)»

شهید وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه‌ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله‌ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.  محسن وزوایی در طول جنگ تحمیلی، مسوولیت های گوناگونی در عملیات های متعدد داشت.  شهید «حاج داوود کریمی» تصمیم گرفت تا تیپ ۱۰ سیدالشهداء علیه‌السلام را تأسیس کند که شهید محسن وزوایی را برای فرماندهی آن انتخاب کرد، تا این‌که در ۱۵ فروردین سال ۱۳۶۱ حکم انتصاب وی به‌عنوان اولین فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه‌السلام امضا شد. همین تیپ، وارد عملیات«بیت المقدس» در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۳۶۱ شد و با تیپ حضرت رسول( ص) برای اجرای بهتر عملیات، ادغام و محسن وزوایی به عنوان فرمانده محور اصلی انتخاب شد. وقتی عملیات بیت‌المقدس نزدیک بود، جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان جلسه‌ای با محسن رضایی و ارکان تیپ ۱۰ سیدالشهداء علیه‌السلام و تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) می‌گذارد و از شهید وزوایی می‌خواهد تا تشکیل تیپ ۱۰ سیدالشهداء (ع) را به بعد از عملیات منتقل کند و در این عملیات به‌صورت ادغامی کار را پیش ببرند. بر همین اساس شهید محسن وزوایی پیشنهاد حاج احمد متوسلیان را می‌پذیرد و قرار می‌شود در عملیات بیت‌المقدس در قالب تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) کار را پیش ببرد؛ بر همین اساس ۲ محور تشکیل می‌شود که تیپ سیدالشهداء علیه‌السلام در عملیات، عملاً در محور محرم کار خود را انجام داد که مسئول این محور شهید محسن وزوایی و مسئول محور دوم (سلمان) شهید شهبازی بود. در محور محرم، شش گردان نقش ایفا کردند. همین محور محرم، هسته و قالب تیپ ۱۰ سیدالشهداء علیه‌السلام می‌شود و «محسن وزوایی» در همان مرحله اول عملیات بیت‌المقدس، روز جمعه ۱۰ اردیبهشت به شهادت می‌رسد.


با چند نفر نیروی مجروح، 350 کماندوی بعثی را اسیر کرد!

در اردیبهشت ۱۳۶۰ طرح آزادسازی ارتفاعات بازی دراز در دستور کار قرار می‌گیرد و در این رابطه با شهیدان علی‌اکبر شیرودی، غلامعلی پیچک و علیرضا موحد دانش همکاری داشت. در این مقطع، او فرمانده گردان ۹ رزمی سپاه بود. در جریان عملیات، محسن وزوایی فرماندهی محور چپ عملیات را به عهده داشت. فرماندهی محور راست به عهده محسن حاجی بابا بود. در این عملیات از کل نیروهای گردان نهم، تنها شش نفر توانستند خود را به بالای ارتفاع ۱۰۵ بازی دراز برسانند. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ وشگفت آن که همین چند نفر، توانستند 350 تن از نیروهای کماندوی بعثی عراق را به اسارت بگیرند! این یکی از شگفتیهای ایمان و صلابت او در مقام فرماندهی بود. 

روزی که وزوایی نزدیک بود «صدام» را به اسارت بگیرد!

مدتی که از حضورش در غرب گذشت، حالا جبهه جنوب به محسن نیاز داشت. او به جنوب رفت و قرار شد در عملیات فتح‌المبین یکی از فرماندهانی باشد که محوری از حمله را فرماندهی می‌کند. این بار هم محسن به خطر زد و به قدری کار را تمام و کمال انجام داد که حتی فرماندهانی چون صیاد شیرازی باور نمی‌کردند او و نیروهایش تا این حد پیشروی کرده باشند. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در یکی از دیدارهایشان با مسؤولان نظام، اشاره‌ای به این عملیات کرده و فرمودند: «در عملیات فتح‌المبین، نزدیک بود صدام به اسارت ایرانی‌ها دربیاید». اتفاقا در این قضیه هم پای آقا محسن وزوایی در میان بود. ماجرا این‌طور بود که وقتی نیروهای ایرانی توپخانه بعثی‌ها را گرفتند، شهید وزوایی به قرارگاه مرکزی می‌گوید: «ما توپخانه را فتح کردیم و همه را سالم گرفتیم. توانمان هم خیلی زیاد است.» آن‌ها پیشروی را ادامه دادند و تا محل ستاد اصلی قرارگاه صدام رسیدند. یکی از فرماندهان به صدام گفت: «از اینجا فرار کن، چون ممکن است به اسارت ایرانی‌ها دربیایی» صدام با دوربین نگاه کرد و دید ایرانی‌ها نزدیک هستند؛ بنابراین او، وزیر دفاع و چند نفر با جیپ فرار کردند. وقتی نیروهای ایرانی به قرارگاه خبر دادند که برقازه را فتح کرده‌اند، شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی باور نکردند و گفتند: اشتباه گرفتید، شاید جای دیگر است! در خاطرات شهید صیاد شیرازی است که می‌نویسد: «وقتی این خبر را دادند، من و محسن رضایی تصمیم گرفتیم با هلی‌کوپتر برویم و با چشم ببینیم اگر دیدیم این خبر درست است، از رسانه اعلام کنیم. ما رفتیم و دیدیم بله، نیروهای وزوایی تا برقازه را فتح کرده‌اند».

آقای دکتر! هرچه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم!

محسن وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی‌های «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران منتقل شد. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمی‌کرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد، ابراز شگفتی کرده بود، گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم و احساس می‌کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می‌شوم». پس از بهبودی نسبی از مجروحیت، قدم به معرکه‌ای گذاشت که فرجام آن، آزادسازی خرمشهر اشغال شده در دست متجاوزان بعثی بود.

در لحظه شهادت هم از حفظ سنگر صحبت می‌کرد

سردار «ابراهیم شفیعی» فرمانده شهید محسن وزوایی در ارتفاعات بازی دراز می گوید: «وقتی به تهران آمد سمت بالایی در وزارت نفت به او پیشنهاد شد و پاسخ برادر محسن این بود که من حضور در جبهه‌ها را انتخاب کرده ام و امروز جبهه‌ها بیش از هر چیز به ما نیاز دارد و امروز جای ما جبهه است. او از اولین نفراتی بود که در بازی دراز مجروح شد و تیری از گلوی او عبور کرده بود و حاضر به بازگشت نبود و او گفت اجازه دهید همین جا پانسمان شود و تا این ارتفاعات را آزاد نکنم باز نمی‌گردم و محسن شخصا انسانی خط شکن بود و همیشه جلودار نیروها بود و هیچ گاه حتی در وسط گردان هم نمی‌نشست و همه عملیات‌هایش برق‌آسا و غافلگیر کننده بود و تا لحظه آخر شهادت که به شدت جراحت داشت و امکان صحبت نداشت برای من یادداشت نوشت که مواظب باش ارتفاعات نزدیک قصرشیرین سقوط نکند و در لحظات شهادت هم از حفظ سنگر صحبت می‌کرد.»

ما کربلا را برای خودمان نمی‌خواهیم. برای نسلهای آینده می‌خواهیم...

محسن وزوایی در ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیت‌المقدس هنگام هدایت نیروهایش بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. عباس شعف همرزم محسن در بازی‌دراز چند قدمی با او فاصله داشت که ناگهان انفجار مهیبی رخ داد. عباس به سرعت بالای سر محسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش، حسین تقوی‌منش و بی‌سیم‌چی‌شان به شهادت رسیدند. چفیه سیاه‌رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک‌آلود شهید وزوایی را پوشاند، سپس گوشی بی‌سیم را به دست گرفت: احمد، احمد، شعف. متوسلیان: شعف، احمد بگوشم. حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی‌علمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن... شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که می‌بایست بشنود، شنیده بود. محسن به دیدار دوست رفته بود. همانکه گفته بود: «ما کربلا را برای خودمان نمی خواهیم. برای نسلهای آینده می‌خواهیم»... محسن وزوایی قرار بود به آمریکا برود و درس بخواند اما با انقلاب، تبدیل به یک اسوه و الگوی طریقت معنوی و مسلک مردان جهاد و درس آموز مکتب شهادت شد و بجای آمریکا، سر از بازی دراز و جبهه های جنوب درآورد و سرانجام، رتبه اول کنکور سال 1355 کشور، رتبه اول آزمون عشق شد!  
  

منبع: نوید شاهد

انتهای پیام/ 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha